بهراد جونبهراد جون، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 3 روز سن داره
لحظه ی آشنایی لحظه ی آشنایی ، تا این لحظه: 15 سال و 4 ماه و 11 روز سن داره

بهراد عمر مامان و بابا

پایان 13 ماهگی بهراد عسل

ماهیان از تلاطم دریا به خدا شکایت بردند و چون دریا آرام شد خود را اسیر تور صیادان یافتند. تلاطم های زندگی حکمتی از خداوند است پس از خدا بخواهیم دلمان آرام باشد نه دریای دور و برمان.  بهراد کوچولو ماهگیت مبارک ...
11 مرداد 1393

تولد 1 سالگی بهراد جون

11 تیر سال 1392 یه فرشته کوچولوی مهربون به دنیا اومد که الان همه دنیای من و باباشه ، بهراد جون تولد 1 سالگیت مبارک   با وزن 8/5 کیلو و قد 74 عزیزتر از جانم می‌خواستم زیباترین کلام را برایت بنویسم اما پنداشتم ساده نوشتن همچون ساده زیستن زیباست دوستت دارم ، تولدت مبارک       تولدت بهانه ای شد تا این فصل را بیشتر دوست داشته باشم زیرا فصل خوشحالی فرشتگان ، روز تولد توست بهرادم امروز قشنگ ترین روز زندگیمه تولدت مبارک ...
11 تير 1393

پایان 11 ماهگی نفسم

                                                                                   پسرم امروز پایان   ماهگیته ماشالا هزار ماشالا هر روز داری بزرگتر و جیگرتر میشی  پسرمون یاد گرفته بای بای کنه ...
11 خرداد 1393

میلاد امام علی و روز پدرمبارک

پدر جان ، با یك دنیا شور و اشتیاق وضوی عشق می گیرم و پیشانی بر خاك می گذارم و خداوند را شكر می كنم كه فرزند انسان بزرگ و وارسته ای چون شما هستم. پدر جان عاشقانه دوستت دارم و دستانت را میبوسم. میگن خداوند به هر كسی به اندازه دلش داده ببین دل من چقدر بزرگه كه خدا تو رو به من داده. نازنینم با تمام وجود دوستت دارم و مردانگی ات را می ستایم و به وجودت افتخار می كنم. روزت مبارك. ...
22 ارديبهشت 1393

پایان 10 ماهگی نفسم

سلام مامانی پسرم ببخش که چند روز بعد از 10 ماهگیت این پست رو میذارم ، 11 اردیبهشت 10 ماهگیت رو هم به امید خدا پشت سر گذاشتی ایشالا همیشه دلی شاد و لبی خندون و تنی سالم زیر سایه ی خدا داشته باشی عزیزم .   خیلی دوست دارم بهرادم خیلی ماهگیت مبارک امیدم خدایا شکرت ازت ممنونم بخاطر این نعمت بزرگ و دوست داشتنیت   پسرم   ...
18 ارديبهشت 1393

شیطنتهای بهراد جونی

سلام به پسر مهربونم مامانی هر روز که بزرگتر میشی شلوغترم میشی ، علاوه بر چهاردست و پا رفتن دوست داری از یه جا بچسبی بلند شی که بیشتر از میز تی وی میچسبی و همونجا مشغول کوبوندن کنترل رو دستگاهای دیگه میشی و کلی ذوق میکنی و منم حرص میخورم چون به خاطر تو جای دستگاهارو عوض کردم ولی فایده نداشت بازم دستت بهشون میرسه و کار خودت رو میکنی . کاشکی فقط همون بود  گلدونارو میندازی زمین ، به کنسول میچسبی و بلند میشی ، از دسته ی اجاق گاز میگیری و بلند میشی که خیلی خطرناکه ، چسبیدن به لباسشویی در حین شستن لباس ، کندن برگای گلای من که خیلی بهشون حساسم ؛ هرچقدرم بهت میگیم پسرم دست نزن جیز خطرناکه بیا اینور نکن بدتر لج میکنی و کلی شیطنت...
16 ارديبهشت 1393